پسورد : www.cketab.com
ترجمان الاشواق یا مفسّر آرزوها و امیال ابن عربى بهعنوان یکى از مهمترین آثار ادبى تصوف در کنار نوشتههاى بزرگترین شعراى فارسىزبان چون عطّار، جلال الدین رومى، حافظ و جامى قرار دارد.
نیکلسون ابن عربى را بهعنوان بزرگترین حکیم الهى توصیف مىکند که تاکنون در میان اعراب پدید آمده است و در ارتباط با حفظ روش سنتى شعرى اسلامى یک نوع ابهام مستمرّ در اشعار او وجود دارد که آیا آنها اشعار عاشقانهیى هستند که در لفافۀ قصاید صوفیانه بیان مىشوند و یا قصاید صوفیانهیى هستند که به زبان عشق انسانى آمدهاند. مشاجرات دراینباره هرچه باشد، زیبایى و تخیل ابدى اشعار او را نمىتوان انکار کرد و امکان دارد در سطوح مختلف بر پایه ادراک خواننده تفسیر شود.
به گفتۀ ابن عربى عرفا نمىتوانند احساسات خود را به دیگران انتقال دهند و تنها مىتوانند از طریق شیوههاى سمبولیک و نمادى احساساتشان را به آنانى که در این راه تجربه مشابهى بدست آوردهاند منتقل کنند.
پیشگفتار مارتین لینگز
انتشار این کتاب در سال ١٩١١ یک رخداد مهم بوده که از طریق صفحات آن یکى از بزرگترین آثار عرفانى براى نخستین بار معرفى شده و در دسترس جهان غرب قرار گرفته است. علاوه بر آن مجموعه اشعار که در اینجا ویراسته و ترجمه شده و بهعنوان یکى از عمیقترین و شناختهترین آثار نویسنده شناخته شده است مکمل بىمانندى است بر نوشتههاى منثور وى چون فتوحات مکیه و فصوص الحکم.
پیشگفتار-نیکلسون
هرچند ابن عربى « ۵۶٠ - ۶٣٠ هجرى» از مشهورترین عرفاى اسلامى است، تنها یکى از ١۵٠ اثر موجودى که تاکنون در نشریات اروپایى ظاهر شده است فهرست مختصرى از اصطلاحات متصوفه است که بهوسیله فلوگل (مستشرق آلمانى که اولین بار الفهرست را به زبان آلمانى چاپ کرد) همراه با تعریفات جرجانى تحت عنوان تعاریف عرفانى محیى الدین محمد بن على اوقلو به چاپ رسیده است.
تاکنون که من اطلاع دارم، هیچیک از کتابهایش به هیچیک از زبانهاى اروپایى ترجمه نشده است و حتى هیچیک از تاملات عرفانى وسیعش که اثر فوقالعادهاى در جهان اسلامى داشته است، ارائه نگردیده است قدر مسلم آن است که قسمت بیشترى از نوشتههایش، در قالب نثر آمده است ولى اثر منظوم باقیماندهاش، شامل دیوانى است در حدود ۴۵٠ صفحه با چند مجموعه دیگر که در بولاق از شهرهاى مصر که در سال ١٢٧١ چاپ شده است. یکى از اینها کتاب ترجمان الاشواق یا مفسر شوقها و عشقها است، که در حقیقت همراه با تفسیر است و نویسنده تقریبا به توضیح و تبیین معناى هر شعرى پرداخته است و همین خود انگیزه و محرک اساسى بود که مرا برانگیخت تا به مطالعه آن بپردازم.
وى در اشعارش مىگوید: بعضى از چیزهایى که نفس بدان رسیده است و انس و محبت از دوستى کریم و بزرگوار و عهد قدیم که او را برمىانگیزاند، نرسیدم. با وجود این بخاطر او بعضى از اندیشههاى مشتاقانه را که با آن خاطرات گرانبها و بىچون همراه است، در شعر قرار دادم. من احساسات یک نفس آرزومند را بیان کردم و پیوندها و تعلقات صمیمى را که احساس مىکنم نشان دادم و ذهنم را به روزهاى گذشته و آن صحنهها و مناظرى که اهل بیت او مرا عزیز داشتند، پیوند مىدهم. این امر از جهت اهتمام به پیمان قدیم و ایثار و فداکارى در نشستى بزرگ صورت گرفت، نویسنده ادامه مىدهد هر زمان که من نامى را در این کتاب مىبرم اشارتم بدو است و هر زمان به منزلى سوگوارى مىکنم مقصودم منزل اوست، در این اشعار من همیشه به تأثیرات و مکاشفات معنوى و مقایسات عالى، بر طبق عالىترین طرحى که ما صوفیان از آن پیروى مىکنیم، یاد مىکنم. خدا منع مىکند، خوانندگان این کتاب و سایر اشعارم را که خداوندان روح ارزشمند و شرارت را تحقیر مىکنند و داراى ارواح بلند آسمانى و بهشتى هستند، درباره آن بد نیندیشند.
این صفحات شامل اشعار عاشقانهیى است در هنگامى که اماکن مقدّسه را در ماههاى رجب و شعبان و رمضان زیارت مىکردم، سرودم. و در این اشعار بطور استعارى به انواع مختلف علوم الهى و اسرار معنوى و علوم عقلانى و نصایح مذهبى، اشاره نمودم. من سبک عشقى و شکل بیان احساسات را بیان کردم، چه نفوس مردم شیفته آنند و از اینجا است که دلایل متعددى وجود دارد که کتاب بتواند خود را به صاحبان ذوق عرضه کند.
محمّد بن علی بن محمّد بن احمد بن عبدالله بن حاتم طائی معروف به محیالدین ابن عربی و شیخ اکبر عارف مسلمان عرب اندلسی است. وی در سال ۵۶۰ ه. ق. در شهر مرسیه در جنوب شرقی اندلس به دنیا آمد. پدرش علی بن محمد از عالمان فقه و حدیث و تصوف بود و جدش نیز یکی از قضات اندلسی بود. ابن عربی در ۲۲ ربیعالثانی ۶۳۸ هجری قمری مطابق با ۱۰ نوامبر ۱۲۴۰ میلادی در دمشق در سن ۷۸ سالگی درگذشت.
شرفالدین خراسانی در دانشنامه بزرگ اسلامی زندگی ابن عربی را چنین شرح میدهد:” در این زمان فرمانروای مرسیه ابوعبدالله محمد بن سعد بن مَردَنیش بودهاست که از ۵۴۲ق/۱۱۴۷م تا ۵۶۷ق/۱۱۷۲م بر مرسیه، بلنسیه و شاطبه حکومت داشتهاست، ابن عربی نیز خود به تولد خویش در زمان محمد بن مردنیش اشاره میکند (الفتوحات، ۴/۲۰۷، محاضره الابرار، ۱/۸۷).
ابن عربی از دودمان عربی کهنی بوده و سلسله نسب وی به حاتم طایی میرسیدهاست، چنانکه خود «الطائی الحاتمی» را به دنبال نام خویش میآورد (الفتوحات، ۴/۵۵۳). پدرش از مردان برجسته و سرشناس مرسیه به شمار میآمده و احتمالاً یکی از نزدیکان ابن مردنیش بودهاست. فیلسوف مشهور ابن رشد (د ۵۹۵ق/۱۱۹۸م) از دوستان نزدیک پدر ابن عربی بودهاست و بنابر گزارش خود ابن عربی، ابن رشد از پدر او درخواست دیدار با ابن عربی را کرده بودهاست.
بخشی از زندگی ابن عربی در اندلس، همزمان با فرمانروایی ۳ تن از «موحدون» بودهاست: ابویعقوب یوسف (حک ۵۵۸ -۵۸۰ق/۱۱۶۳- ۱۱۸۴م)، ابویوسف یعقوب المنصور (حک ۵۸۰ – ۵۹۵ق/۱۱۸۴- ۱۱۹۹م) و محمدالناصر (حک ۵۹۵ -۶۱۰ق/۱۱۹۸-۱۲۱۳م). با وجود شکوفایی فرهنگی در آن دوران، اوضاع سیاسی اندلس آمیخته با بحرانها و درگیریهای مداوم میان مسلمانان و فرمانروایان مسیحی شمال اسپانیا بود و در پی این بحرانهای سیاسی، بخشهای مهمی از سرزمین اندلس به دست مسیحیان افتاد. در زمان محمد الناصر نبرد مشهور عقاب در ۶۰۹ق/۱۲۱۲م میان مسلمانان و سپاهیان مسیحی به فرماندهی آلفونس هشتم پادشاه کاستیل، درگرفت که به شکست سخت مسلمانان انجامید و هزاران تن از مسلمانان در آن کشته شدند (مراکشی، ۳۲۱-۳۲۳). در پی این شکست، زوال فرمانروایی موحدون در اسپانیا آغاز شد. از آن پس سرزمین اندلس اسلامی اندکاندک به چنگ فاتحان مسیحی میافتاد. نزدیک به نیمهٔ سدهٔ ۱۳م، آنچه اروپاییان آن را «تسخیر دوبارهٔ۲» اسپانیا مینامند، عملاً انجام گرفته بود. شهر قرطبه در ۶۳۴ق/۱۲۳۶م و اشبیلیه در ۶۴۶ق/۱۲۴۸م برای همیشه از دست مسلمانان بیروت رفت.
خانوادهٔ ابن عربی تا ۵۶۸ق/۱۱۷۲م در مرسیه به سر میبرد. در این میان حکومت ابن مردنیش به وسیلهٔ موحدون برانداخته شد. خانوادهٔ ابن عربی در همان سال از مرسیه به اشبیلیه منتقل شد. پدر ابن عربی از الطاف فرمانروای جدید اندلس، ابویعقوب یوسف برخوردار گردید. وی از نزدیکان والی اشبیلیه بوده و گویا به یک منصب دولتی نیز گمارده شده بود. در اشبیلیه، ابن عربی نزد استادان نامدار به آموختن قرائات هفتگانه، ادبیات، حدیث و دیگر دانشهای زمان خود پرداخت و تنی چند از استادان به وی اجازهٔ تدریس آثار خود را دادند.
ابن عربی در اجازهای که در ۶۳۲ق/۱۲۳۴م به الملک المظفر، ملقب به الملک الاشرف (۵۷۶ – ۶۳۵ق/۱۱۸۰-۱۲۲۷م) به خط خود نوشتهاست، نام تنی چند از استادان خود در قرائت قرآن، فقه، حدیث و نیز عنوانهای ۲۹۰ نوشتهٔ خود را آوردهاست. از مردان نامداری که ابن عربی از ایشان اجازهٔ عامه گرفته بود، یکی محدث و تاریخنگار مشهور ابن عساکر (د ۵۷۱ق/۱۱۷۶م) صاحب تاریخ دمشق است و دیگری ابن بشکوال (د ۵۷۸ق/۱۱۸۲م). وی همچنین از ابوالقاسم ذاکر بن کامل بن غالب خفّاف و ابوحفص عمر بن عبدالمجید قرشی میّانشی و نویسندهٔ نامدار ابوالفرج عبدالرحمان ابن جوزی (د ۵۹۷ق/۱۲۰۰م) اجازهٔ عامه گرفته بود. ابوالفرج ابن جوزی اجازهٔ روایت همهٔ نوشتههایش، به ویژه کتاب صفوه الصفوه یا صفه الصفوه و مثیر العرام الساکن الی اشرف الاماکن را به وی داده بود؛ ابن عربی از چند تن دیگر نام میبرد که نزد ایشان درس خوانده بودهاست، مانند ابوبکر محمد بن عُبَید سَکسَکی، فقیه و محدث، عبدالودود بن سمحون (یا سمجون)، ابوزید سهیلی و عمران بن موسی بن عمران میرتُلی (نک: ابن عربی، «صوره اجازه»، ۱۱۲-۱۲۱؛ نیبرگ، .(۲۱-۲۷ شایان ذکر است که با توجه به استادان ابن عربی و دانشهایی که آموخته بود، دیگر جای شگفتی نیست که وی از آغاز جوانیش سرشناس شده باشد. گفته میشود که وی چندی منشی فرمانروایان اشبیلیه بودهاست. دربارهٔ گستردگی دامنهٔ معلومات وی گفته شدهاست که «وی در هر فنی از اهل آن فن آگاهتر است» (ابن عماد، ۵/۱۹۰) و انبوه نوشتههای وی بر این حقیقت گواه است.
دربارهٔ نخستین انگیزههایی که ابن عربی را به سوی عرفان و تصوف کشانده بودهاست، آگاهی چندانی در دست نیست، اما میدانیم که در اندلسِ دوران نوجوانی و جوانی وی گرایشهای عرفانی و نیز محافل شیوخ تصوف و مریدان ایشان اندک نبوده است. یکی از بزرگترین و نامدارترین شیوخ عرفان و تصوف، همزمان با جوانی ابن عربی، شعیب ابن حسین اندلسی مشهور به ابومدین (د ۵۹۴ق/۱۱۹۸م) بودهاست که ابن عربی در نوشتههایش چندین بار از وی نام میبرد و او را «شیخنا و عمادنا» و «شیخ الشیوخ» و «ابوالنجا» مینامد (الفتوحات، ۲/۲۶۱، «التدبیرات الالهیه»، ۱۲۶). ابن عربی ابومدین را «از بزرگان عارفان» مینامد و میگوید که از روی بصیرت به او اعتقاد داشتهاست (الفتوحات، ۴/۴۹۸؛ دربارهٔ ابومدین، نک: غبرینی، ۲۲-۳۲؛ ابن قنفذ، ۹۰-۱۰۶). اما با وجود ارادت فراوانی که ابن عربی به ابومدین میورزیدهاست، به نظر نمیرسد که شخصاً با وی روبهرو شده باشد، چنانکه خود نیز به این نکته اشاره میکند (روح القدس، ۱۱۳-۱۱۴).
ابن عربی، بنا بر گفتهٔ خودش در ۵۸۰ق/۱۱۷۴م به «طریقت عرفان» داخل شده بود (الفتوحات، ۲/۴۲۵) و نخستین کسی که با وی در «طریق الله» روبهرو شده بود، ابوجعفر احمد عرینی است که در آغاز آشنایی ابن عربی با «طریقت عرفان» به اشبیلیه آمده و ابن عربی نخستین کسی بوده که به دیدار او شتافته بودهاست. ابن عربی زندگانی خود را پیش از داخل شدن به طریقت، «زمان جاهلیت» خود مینامد.
ابن عربی با زنی به نام مریم بنت محمد بن عبدون ازدواج کرده بود که از او چیزی نمیدانیم، اما بنا بر گواهی ابن عربی، او اهل باطن و از سالکان طریقت و هم مشرب شوی خود بودهاست و ابن عربی از وی یک رؤیای عارفانه نقل میکند.
شواهدی در دست است نشانگر آنکه ابن عربی از همان آغاز جوانی دارای دلی تپنده در آرزوی آنچه فراسوی جهان محسوس و مادی است و روحی تشنهٔ حقایق غیبی و عواطفی پر هیجان و اندیشهای عرفان جو بودهاست، چنانکه در این رهگذر جوانههای بینش عرفانی در درونش سر برمیزده و حالات و مکاشفاتی برایش دست میداده که انگیزهٔ شگفتی دیگران و تحسین آنان میشدهاست.
خود ابن عربی، در مرحلهٔ دیگری از زندگانیش، صحنهٔ دیدار خود را با فیلسوف ارسطو گرای بزرگ، ابن رشد تصویر میکند که بر آنچه گفته شد، گواه است. وی میگوید: «روزی در قرطبه به خانهٔ قاضی آن شهر ابوالولید ابن رشد رفتم. وی خواهان دیدار من بود، چون چیزهایی از آنچه خداوند در خلوت بر من آشکار کرده بود، به گوشش رسیده بود و دچار شگفتی شده بود. بدین سان پدرم که از دوستان وی بود، به بهانهٔ حاجتی مرا نزد وی فرستاد. من در آن هنگام نوجوانی بودم موی بر چهره نروییده و شارب برنیاورده. چون بر وی درآمدم، برای نشان دادن مهر و احترام به من، از جایش برخاست و مرا در آغوش گرفت. سپس به من گفت: آری! گفتم: آری. پس شادی او از اینکه من نیتش را فهمیده بودم، افزون شد. آنگاه من از آنچه انگیزهٔ شادی او شده بود، آگاهی یافتم و گفتم: نه. در این هنگام ابن رشد خود را کنار کشید و رنگ چهرهاش دیگر شد، [گویی] دربارهٔ اندیشیدهٔ خود دچار شک شده بود. سپس گفت: شما امر را در کشف و فیض الهی چگونه یافتید؟ آیا همان است که [عقل و] اندیشهٔ نظری به ما دادهاست؟ به او گفتم: آری – نه! میان آری و نه روحها به بیرون از موادشان پرواز میکنند و گردنها از بدنهایشان جدا میشوند! ابن رشد رنگش پرید، لرزه بر اندامش افتاد و نشست و میگفت: لاحول و لاقوه الا بالله»، زیرا آنچه را من بدان اشاره کرده بودم، دریافته بود… و پس از آن روز ابن رشد از پدرم خواست که من بار دیگر با او گرد آیم، تا آنچه در اندیشه دارد، بر من عرضه کند [و بداند] که آیا [اندیشههای او] موافق [با برداشت من] است یا مخالف آن، زیرا وی از صاحبان اندیشه و نظر عقلی بود. سپس وی خدا را سپاسگزارد از اینکه در زمانی زندگی میکند که در آن کسی را دیده است که نادان به خلوت خود داخل میشود و اینگونه بیرون میآید، بیدرسی و بحثی و مطالعهای و خواندنی. وی سپس گفت: این حالتی است که ما [وجودِ] آن را اثبات کرده بودیم، اما کسی را که دارای آن شده باشد، ندیده بودیم. سپاس خدای را که من در زمانی هستم که در آن یکی از دارندگان این حالت یافت میشود که قفلها را میگشاید. سپاس خدایی را که ویژگی دیدار با او را نصیب من کرد». سپس ابن عربی میافزاید که میخواستهاست بار دیگر با ابن رشد دیدار کند، اما این دیدار دست نداده تا در ۵۹۵ق که در همان شهر قرطبه بر سر تابوت ابن رشد حاضر شدهاست.
ابن عربی سالها پس از این دیدار و هنگامی که بخشی از فتوحات مکیه را مینوشتهاست، بار دیگر ابن رشد را به یاد میآورد. وی پس از انتقاد شدید از «سخنگویان در حکمت» که به درگاه پادشاهان و والیان نادان پناه میبرند و حتی اینان آنان را تحقیر میکنند، از حکیمانی که به شناخت خدا از راه «فیض الهی اختصاصی» و خارج از آموختن درس معمولی، معتقدند و عقل را از لحاظ فکر و نظر در این راه ناتوان میبینند، به نیکی یاد میکند و مینویسد: «من از یکی از بزرگان ایشان که شنیده بود آنچه را خداوند از شناخت خود، بینظر و خواندن، بلکه از راه خلوتی که با خدا داشتهام، بر من گشوده بود، در حالی که من اهل طلب [آموزش نظری] نبودهام، شنیدم که میگفت: سپاس خدای را که در زمانی هستم که در آن کسی را دیدم که خداوند رحمتش را نصیب وی کرده و از نزد خود به وی دانشآموختهاست» (الفتوحات، ۱/۳۲۵).
ابن عربی در مراحل سلوک و آموزش و اجتهاد عرفانی خود از شیوخ نامدار عصر خود بهره گرفته و زمانی را در خدمت آنان گذرانده است. وی احوال و مقامات این شیوخ را در جاهای پراکنده از فتوحات وصف میکند و نیز در دو نوشتهٔ خود رسالهٔ روح القدس فی محاسبه النفس و الدره الفاخره اوصاف ایشان و روابط خود را با آنان تصویر میکند. در رسالهٔ روح القدس از ۵۴ تن از شیوخی که با ایشان دیدار کردهاست، نام میبرد
ابن عربی تا سن ۳۰ سالگی (۵۹۰ق/۱۱۹۴م) در اشبیلیه به سر برد و در این میان به شهرهای دیگر اسپانیا سفر میکرد. در اشبیلیه وی با چند تن از شیوخ زمان خود، از جمله ابویحیی صنهاجی ضریر، صالح بربری، ابوعبدالله شرفی و ابوالحجاج شُبَربُلی دیدار داشتهاست. وی میگوید با این ۴ تن که از بزرگان ملامیه (ملامتیه) بودهاند، الفت و همنشینی و دوستی نزدیک داشتهاست. ابن عربی به ایشان در الدره الفاخره پرداختهاست (الفتوحات، ۱/۲۰۶). وی از «ملامتیان» سخت ستایش میکند و ایشان را مردانی مینامد که در ولایت به بالاترین درجات آن رسیدهاند و بالاتر از درجهٔ ایشان تنها درجهٔ پیامبری است. در جای دیگری در بارهٔ ملامتیان میگوید که اگر مقام و منزلت ایشان نزد خدا بر انسانها آشکار میشد، آدمیان آنان را به جای خدایان میگرفتند. ابن عربی در ۵۹۰ق اندلس را ترک گفت و به شمال آفریقا سفر کرد. در آن سال وی را در تلمسان مییابیم که در آنجا پیامبر (ص) را در خواب میبیند. در همان سال وی به تونس میرود و در آنجا با ابومحمد عبدالعزیز بن ابوبکر بن قرشی مهدوی (د ۶۲۱ق/۱۲۲۴م) آشنا میشود که از آن پس دوست نزدیک وی بودهاست. ابن عربی بعدها خطبهٔ کتاب فتوحات خود را به وی اهدا میکند و در ۶۰۰ق/۱۲۰۳م، در مکه، رساله روح القدس را به نام وی مینویسد و نیز نوشتن کتاب انشاء الدوائر، را در ۵۹۸ق در تونس، در خانهٔ وی آغاز میکند (الفتوحات، ۱/۹، ۹۸، ۱۲۰، روح القدس، ۱۹).
در ۵۹۱ق ابن عربی در شهر فاس بودهاست (الفتوحات، ۴/۲۲۰، ۵۴۱). در ۵۹۲ق به اشبیلیه بازگشته و در آنجا به سر بردهاست (همان، ۱/۳۲). در ۵۹۳ق در فاس با عبدالله بن استاذ موروری دیدار کردهاست. ابن عربی از وی با عنوان «قطب المتوکلین» یاد میکند و او را یکی از اولیاء «اهل الله» میداند (همان، ۴/۷۶، ۱/۶۶۶). در ۵۹۴ق نیز ابن عربی در فاس بوده و خداوند در آنجا «خاتم محمدی» را به وی شناسانده و علامت او را به ابن عربی نشان دادهاست، ولی نام او را نمیآورد (همان، ۳/۵۱۴، ۴/۵۴۹). در ۵۹۵ ق ابن عربی در شهر المریه۱ در اندلس بوده و در رمضان آن سال کتاب مواقع النجوم را در ۱۱ روز نوشته بودهاست که به گفتهٔ خودش آن را در پی یک فرمان الهی نوشته و آن کتاب «خواننده را از استاد بینیاز میکند، بلکه استاد نیازمند آن است». وی در همین سال در شهر غرناطه بوده و با شیخ خود ابومحمد عبدالله شکار دیدار داشتهاست (همان، ۱/۱۸۷). نیز در همین سال ابن عربی را در زادگاهش مرسیه مییابیم (همان، ۱/۷۰۸). وی در ۵۹۷ق در مراکش بوده و در محرم آن سال به «مقام القربه» رسیده بودهاست (همان، ۲/۲۶۰-۲۶۱) و در همان سال به او الهام شده بودهاست که به سوی «مشرق» روانه شود (همان، ۲/۴۳۶). در ۵۹۸ق ابن عربی در تونس بوده و در خانهٔ عبدالعزیز مهدوی به سر میبردهاست (همان، ۱/۹۸). در همین سال وی با ابوعبدالله ابن جنید قَبَرفیقی (از نواحی رُنده در جنوب اندلس) که از شیوخ طائفه و معتزلی مذهب بودهاست، دیدار کرده و با وی مباحثاتی داشته و سرانجام او را از نظریهٔ «خلق افعال از سوی انسانها» منصرف کرده بودهاست (همان، ۲/۱۸۲، ۳/۴۵)؛ وی همچنین در همان سال در بیتالمقدس بوده و از آنجا پیاده روانهٔ مکه گردیدهاست (همو، روح القدس، ۹۲-۹۳) و پس از رمضان همان سال وارد مکه شده و به خدمت شیخ مکینالدین ابوشجاع زاهر بن رستم بن ابی الرجاء اصفهانی رسیده و شیفتهٔ دختر وی به نام «نظام» و ملقب به «عین الشمس» شدهاست و بعدها دیوان اشعار خود ترجمان الاشواق را به نام و برای او سرودهاست (نک: ترجمان الاشواق، ۷ به بعد). ابن عربی تا ۶۰۰ق در مکه به سر بردهاست. در ۶۰۱ق، وی را در موصل مییابیم که با مردی به نام مهذب ثابت عنتر حلوی که مدعی معارضه با قرآن بوده برخورد داشتهاست. علی بن عبدالله بن جامع، شیخ ابن عربی در همان شهر «خرقه خضر» را به او پوشانده بودهاست (همان، ۱/۱۸۷). ابن عربی، چنانکه خود میگوید: در مکه، روح مجسم محمد پسر هارونالرشید خلیفهٔ عباسی را در هنگام طواف کعبه دیده و با وی سخن گفتهاست. بعضی از یاران ابن عربی نیز در مکه نزد وی احیاءالعلوم غزالی را میخواندهاند (همان، ۴/۱۲). در همین سال ابن عربی را در بغداد مییابیم که در آنجا برای نخستین بار رسالهٔ روح القدس را در حضور جمعی از علما میخواند.
یک سال پیش از آن (در ۶۰۰ق)، ابن عربی در مکه با مجدالدین اسحاق، پدر صدرالدین قونوی (که بعدها شاگرد برجستهٔ ابن عربی شد) آشنا شده بود. هنگامی که غیاثالدین کیخسرو اول (حک ۶۰۱ – ۶۰۸ق/ ۱۲۰۵-۱۲۱۱م) فرمانروای قونیه (قلمرو سلجوقیان روم) شد، نامهای به دوست نزدیکش مجدالدین که در شام بود، نوشت و از وی دعوت کرد که به قونیه بازگردد (ابن بی بی، ۲۵). مجدالدین در راه بازگشت به قونیه، پس از رسیدن به بغداد، ابن عربی را که در آن هنگام در آن شهر بود، هم سفر خود ساخت و هر دو در ذیقعدهٔ ۶۰۱ به قونیه رسیدند و کیخسرو مقدم هر دو را بسیار گرامی داشت (همو، ۹۱، ۹۳). به گفتهٔ مقری، کیخسرو خانهای به بهای ۱۰۰ هزار درهم به ابن عربی هدیه کرده بود. چند روزی پس از آن گدایی از ابن عربی چیزی در راه خدا خواست. وی گفت: من چیزی جز این خانه ندارم، از آن تو باشد. سپس خانه را به آن گدا بخشید (۲/۱۶۴). ابن عربی در همین سال نیز در موصل بودهاست (ابن عربی، محاضره الابرار، ۲/۴۱۹). پس از آن او را در ۶۰۲ق در بیتالمقدس (حصریه، ۱۵)، در ۶۰۳ق در مصر (ابن عربی، الفتوحات، ۱/۴۱۰) و سرانجام در ۶۰۴ق در مکه مییابیم (همان، ۲/۳۷۶). وی در ۶۰۶ق بار دیگر به قونیه رفته و در آنجا رساله الانوار فیما یمنح صاحب الخلوه من الاسرار را نوشته بودهاست. در ۶۰۸ق ابن عربی بار دیگر در بغداد بوده و در آنجا با صوفی مشهور شهابالدین ابوحفص عمر بن عَمّویه سهروردی (د ۶۳۲ق/ ۱۲۳۴م) صاحب کتاب عوارف المعارف دیدار داشتهاست (ابن عماد، ۵/۱۹۳). از سوی دیگر، ابن عربی در ۶۰۹ق از بغداد نامهای اندرز دهنده و سیاسی برای فرمانروای جدید قونیه عزالدین کیکاووس فرستاده بود که در آن وی را به سخت گیری با مسیحیان تشویق میکرد. شاید یکی از علتهای نفرت ابن عربی از مسیحیان، در آن زمان، مصائبی بوده باشد که در همان سالها از سوی مسیحیان در جنگهای صلیبی بر سر مسلمانان آمده بود. وی مسلمانان را از زیارت بیتالمقدس که در آن زمان در دست صلیبیان بود برحذر میدارد (همان، ۴/۴۶۰). پس از آن ابن عربی را در ۶۱۰ق یا اندکی پس از آن در حلب مییابیم (یحیی، حاشیه، ۱۴۳). در ۶۱۲ق ابن عربی بار دیگر به آناتولی سفر کرده و در آن سال در سیواس و ملطیه به سر میبردهاست. در رمضان آن سال کیکاووس انطاکیه را محاصره کرده بود. ابن عربی در خواب میبیند که کیکاووس در نبرد با دشمن پیروز میشود و از ملطیه نامهای با چند بیت شعر برای وی میفرستد و مژدهٔ پیروزی را به او میدهد. کیکاووس در روز عید فطر، ۲۰ روز پس از رؤیای ابن عربی، در نبرد پیروزی مییابد. در سالهای ۶۱۲ -۶۱۶ق، ابن عربی ظاهراً در شهر ملطیه در آناتولی به سر میبرده. وی در آنجا طی چند «سماع» برخی از نوشتههای خود، مانند روحالقدس، ترجمان الاشواق و تاج الرسائل را تأیید کردهاست در شهر حلب بوده و کتابهای خود مقام القربه، الفهوانیه و منزل المنازل را «سماع» کردهاست. در ۶۲۰ق/۱۲۲۳م، ابن عربی عزم سفر به دمشق کرد و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید و جز برای سفری کوتاه به حلب، آنجا را ترک نکرد. وی در این شهر نسخهٔ دوم کتاب بنیادی خود فتوحات را که نوشتن نسخهٔ اول آن را در ۵۹۹ق/۱۲۰۳م در مکه آغاز کرده بود، در ۶۳۶ق به پایان رسانید (ابن عربی، الفتوحات، ۴/۵۵۳). کتاب مهم دیگر ابن عربی فصوص الحکم نیز در همان شهر دمشق نوشته شده بود.
دوران زندگانی ابن عربی در دمشق، دوران شکوفایی و آفرینش فکری و روحی وی به شمار میرود. فرمانروایان آن دوران که وی را گرامی میداشته و به او ارادت میورزیدهاند، اینانند: الملک العادل اول، ابوبکر محمد بن ایوب، سیفالدین (د ۶۱۵ق/۱۲۱۸م)، برادر صلاحالدین ایوبی و فرزند او الملک الاشرف (د ۶۳۵ق/۱۲۳۴م) در دمشق و الملکالظاهر، غازی (د۶۱۳ق/۱۲۱۶م) دومین فرزند صلاحالدین فرمانروای حلب. ابن عربی بسیار مورد اعتمادِ الملکالظاهر بوده و نزد وی شفاعتها میکرده و شکایات و درخواستهای مردم را به آگاهی او میرسانده و سلطان نیز گاه از برخی فقیهان زمانش نزد ابن عربی شکایت میکردهاست (برای نمونه، نک: همان، ۴/۵۳۹، نیز ۳/۶۹ -۷۰). ابن عربی در ۲۲ ربیعالثانی ۶۳۸ قمری مطابق با ۱۰ نوامبر ۱۲۴۰ میلادی در دمشق، در خانهٔ قاضی محییالدین ابن زکی در ۷۸ سالگی درگذشت و در دامنهٔ جبل قاسیون، در مقبرهٔ خانوادگی ابن زکی به خاک سپرده شد. آرامگاه او هم اکنون نیز در دمشق زیارتگاه است. ابن عربی چند همسر داشتهاست که از آن میان، چنانکه دیدیم، مریم دختر محمد بن عبدون و فاطمه دختر یونس بن یوسف شناخته شدهاند. وی از فاطمه دو پسر داشتهاست به نامهای سعدالدین (۶۱۸ -۶۵۶ق/۱۲۲۱- ۱۲۸۵م) و عمادالدین محمد (د ۶۶۷ ق/۱۲۶۹م). سعدالدین شعر نیکو میسروده و دیوانی هم داشتهاست (مقری، ۲/۱۷۰، ۱۷۲). ابن عربی از دختر خود به نام زینب نیز یاد میکند (الفتوحات، ۴/۱۱۷). در برخی منابع آمدهاست که ابن عربی، پس از مرگ شیخ مجدالدین اسحاق با همسر وی، مادر صدرالدین قونوی، ازدواج کردهاست (قاری بغدادی، ۳۵، به نقل از ابوالحسن خزرجی). در تأیید یا رد این گزارش هیچ مأخذ دیگری در دست نیست. اما این نکته روشن است که خود ابن عربی و نیز صدرالدین قونوی که سالها شاگرد وی از یاران نزدیکش بودهاست، در این باره چیزی نگفتهاند.
ابن عربی را نویسندهای پرکار ذکر کردهاند که آثار زیادی را از خود برجای نهادهاست. مهمترین آنها بدین قرارند:
منبع : ویکی پدیا
برای دانلود کتابهای عرفان و فلسفه به بخش مربوطه در کافه کتاب مراجعه نمایید.
نظرات شما عزیزان:
سایت : www.test.ir
سفارش : تست نوع سفارش
نظر : تست نظر تست تست تست تست
سایت : www.test.ir
سفارش : تست نوع سفارش
نظر : تست نظر تست تست تست تست
سایت : www.test.ir
سفارش : تست نوع سفارش
نظر : تست نظر تست تست تست تست